موج گل بی تو خار را ماند


صبح ، شبهای تار را ماند

به فسون نشاط خون شده ام


نشئهٔ من خمار را ماند

چشم آیینه از تماشایش


نسخهٔ نوبهار را ماند

زندگانی وگیر و دار نفس


عرصهٔ کارزار را ماند

گل شبنم فروش این گلشن


سینهٔ داغدار را ماند

چند باشی ز حاصل دنیا


محو فخری که عار را ماند

شهرت اعتبار تشهیرست


معتبر خر سوار را ماند

دود آهم ز جوش داغ جگر


نگهت لاله زار را ماند

می کشندت ز خلق خوش باشد


جاه هم پای دار را ماند

تا نظر باز کرده ای هیچ است


عمر برق شرار را ماند

مژه واکردنی نمی ارزد


همه عالم غبار را ماند

محو یاریم و آرزو باقی ست


وصل ما انتظار را ماند

بی تو آغوش گریه آلودم


زخم خون درکنار را ماند

سایه را نیست آفت سیلاب


خاکساری حصار را ماند

نسخهٔ صد چمن زدیم بهم


نیست رنگی که یار را ماند

مژهٔ خونفشان بیدل ما


رگ ابر بهار را ماند